بازم تنهایی

 

به درختان جنگل گفتم :

 

چرا شما با این عظمت از تکه آهنی به نام تبر می رنجید؟
 
گفتند :
 
رنج ما از تبر نیست بلکه از دسته تبر است که

از جنس خود ماست...!

+نوشته شده در پنج شنبه 9 شهريور 1391برچسب:,ساعت19:24توسط ساناز | |

 

گلهاش توی دستش بود,نشسته بود لب جدول
 
رفتم نشستم کنارش
 
گفتم:برای چی نمیری گلات رو بفروشی؟
 
گفت:بفروشم که چی؟
 
تا دیروز میفروختم که با پولش ابجیمو ببرم دکتر
 
دیشب حالش بد شد و مرد..
 
با گریه گفت:تو میخواستی گل بخری؟
 
گفتم:بخرم که چی؟
 
تا دیروز میخریدم برای عشقم..
 
امروز فهمیدم باید فراموشش کنم...!
 
اشکاشو که پاک کرد,یه گل بهم داد..
 
با مردونگی گفت:بگیر
 
باید از نو شروع کرد
 
تو بدون عشقت,من بدون خواهرم...

+نوشته شده در پنج شنبه 9 شهريور 1391برچسب:,ساعت19:22توسط ساناز | |

گذشت آن زمان کهنه دیدار

رفت آن دقیقه های پر هیاهو
رفت آن حس دیدار
شکست آن لحظه زیبا
سکوت‌‌،سکوت،سکوت
و تو ...
چه ساده گذشتی از این همه احساس
و من...
سکوت‌‌،سکوت،سکوت
 

+نوشته شده در پنج شنبه 9 شهريور 1391برچسب:,ساعت19:6توسط ساناز | |

آدمی که میخواد بره میره!

دیگه داد نمیزنه که من دارم میرم!

اونی که رفتنشو داد میزنه:نمیخواد بره!

داد میزنه که یکی مانع رفتنش بشه...!

+نوشته شده در پنج شنبه 9 شهريور 1391برچسب:,ساعت19:0توسط ساناز | |

چــه زيبــاست وقتـي ميفهمـي


زيــر ايـن گنبد کبــودکسی


انتظــارت را ميـکشد
...


چــه شيــرين است


طعــم چنـد کلمــه کــه ميگــويد :

***کجــايــي *** ...؟

+نوشته شده در پنج شنبه 9 شهريور 1391برچسب:,ساعت18:58توسط ساناز | |

 

!..دلت را سپردی به من و وعده همیشگی دادی،


گفتی که با من همیشه چشمه زلال عشق در قلبت میجوشد؛


گفتی همیشه آرامی همیشه به امید بودنم زنده میمانی؛


مدتی است که روزها،
سرد گذشته؛از سردی هوا، آب چشمه ی عشقت یخ بسته؛


رگهای قلبم بی آب است
به یک کویر خشک رسیدن هم بهتر از باریدن باران است؛


فصل عشق تو ، رو به خزان است با تو بودن مثل رفتن به سوی یک کلبه ی بی نام و نشان است ؛


بی خیال ، از عشق نگو برایم بهانه ات را بیاور که منتظر شنیدن آنم ؛


تو هنوز کتاب عشق را نخوانده ای و آمده ای به سراغ صفحه آخرش،


هنوز باران عشق را ندیده ای و زیر آسمان آفتابی نشسته ای به انتظار باریدنش ؛


اول بیا و بعد بگو میخواهی بروی تو هنوز نیامده داری میروی ؛


اگر این است امروز تو ، وای به حال فردایت دیگر حوصله ندارم سر کنم با غمهایت ؛


بارها رفتی و خودم آمدم به سراغت ، اینبار دگر حتی نمینشینم چشم به راهت ؛


باور اینکه تو از خوبها نیستی برایت بسی دشوار است اما این دست خودت نیست تو همینی ؛


دیدنت حالم را خراب میکند ، زین پس به جای تو با تنهایی قرار میگذارم ،


اینگونه قلبم با تنهایی روزهایش را فردا میکند ؛


دلت به حالم نسوزد ، اینک این حال من است که سوخته ، چشمهای خیسم ،


به انتهای جاده ای که تو را در آن ندارد چشم دوخته و میشمارد


ثانیه هایی که از رویاهایم فراری اند ؛


به جای نفس آه میکشم و به جای غم حسرت میخورم ؛ خاطره هایم را جا میگذارم
و دیگر جای قدمهایت
پا نمی گذارم..!

+نوشته شده در پنج شنبه 9 شهريور 1391برچسب:,ساعت18:37توسط ساناز | |

یادمان باشد که خدا هیچ وقت ما را از یاد نبرده است.

 
* کسی که با خدا حرف نمی زند، صحبت کردن نمی داند.
 
 
* آنکه خدا را باور نکرده است، خود را انکار کرده است.
 
 
* کسی که با خدا قهر است، هرگز با خودش آشنی نمی کند.

+نوشته شده در چهار شنبه 8 شهريور 1391برچسب:,ساعت21:46توسط ساناز | |

عجیب است دریا

                            همین که غرقش میشوی


پس می زند تو را درست

                                                        مثل بعضی از آدم ها...

+نوشته شده در چهار شنبه 8 شهريور 1391برچسب:,ساعت21:43توسط ساناز | |


" تقدیم به همه اونهایی که این روزهادلتنگند!"

 

 

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

ماه من غصه چرا؟

تو مراداری و من هرشب و روز،آرزویم همه خوشبختی توست

دل به غم دادن و از یأس سخن گفتن،کارآنهایی نیست که خدارادارند

ماه من،غم و اندوه اگرهم روزی مثل باران بارید

یادل شیشه ای ات ازلب پنجره عشق زمین خورد و شکست

بانگاهت به خدا،چترشادی وا کن و بگو بادل خود،که خدا هست هنوز.

+نوشته شده در جمعه 3 شهريور 1391برچسب:,ساعت13:49توسط ساناز | |

کاش! قطره ای اشک بودم در چشـمانت متولد میشدم....

و برگونه هایت زندگی میکردم و برای لبانت میمردم .....

تا بدانی چقدر عاشق تو هسـتم.........


u8miqajwvwecg5tzpd9.jpg

+نوشته شده در جمعه 3 شهريور 1391برچسب:,ساعت13:29توسط ساناز | |

جســ ـارتــ می خــ ـواهــد


نزدیکــ شدن ، به افکار دخـتــــری که روزهــــا

مــــــــــردانه با زندگــ ـی می جنگد

امــ ـا

شبهــا بالشش ، از هق هق های دختــرانــ ـه

خیس استــــ....

+نوشته شده در جمعه 3 شهريور 1391برچسب:,ساعت13:28توسط ساناز | |

میبینم جایی زندگی می کنیم که هرزگی مد

بی ابرویی کلاس,مستی و دود تفریح

دزد بودن و لاشخوری و گرگ بودن رمز موفقیت

وقتی به اینا فکر می کنم میبینم که جهنم همچین جای بدی نیس

+نوشته شده در جمعه 3 شهريور 1391برچسب:,ساعت12:12توسط ساناز | |

مثل فرشته ها شده اي احتياط کن

زيبا و با صفا شده اي احتياط کن

درهاي بي قراري پروانه بسته نيست

اي غنچه اي که واشده اي احتياط کن

ديدم کسي که رد تو در باد مي گرفت

در باد اگر رها شده اي احتياط کن

از حالت نگاه تو احساس مي شود

با عشق آشنا شده اي احتياط کن

مي ترسم از چشم بد اين حسود ها

تفسير رنگ ها شده اي احتياط کن

وقتي طلوع مي کني از پشت پنجره

قابي پر از بلا شده اي احتياط کن

چنديست من عاشق اين زندگي شدم

حالا که جان ما شده اي احتياط کن

+نوشته شده در پنج شنبه 2 شهريور 1391برچسب:,ساعت18:56توسط ساناز | |

يک جايي مي رسد که آدم دست به خودکشـــي مي زند،
نــه اينــکه يک تــيغ بردارد رگــ...ش را بزنـــد...نــه!
قيـــد احســـاسش را مـــي زنـد.


+نوشته شده در پنج شنبه 2 شهريور 1391برچسب:,ساعت18:46توسط ساناز | |